معلم مهربانم مراتماشا کن که ازسرزمین عشق می آیم.برایم بخوان ای همدم تنهایی من.
برایم بخوان قصه شاهزاده کوچکی راکه سرزمین خودراگم کرده بود.برایم بگوحکایت قصه نویسی راکه برای لحظات دلتنگی خودمی نوشت.
ای مهربان آموزگار!من سرودعشق رادرسفرغربت خواندم وشکوه ی بالهای ملکوتی اش راباطلای معصومیت زربافت نمودم.
ای همه ی خوبی !بیاتاآوازهای بارانی ام راهدیه ات کنم .بیاتابرسفره ی دلتنگی ام یادنامه بهشت تورازمزمه کنم.
معلم عزیزم ازآنچه که تقدیر برمن مقررکرده دلتنگ نیستم زیرادرپس تمام این سختی هاخدای مهربان مرانگهداراست وشادم؛شادازاینکه ازانچه دنیاپرستان می خواهند بیزارم.
ای پاکدامن آموزگار!هرکه درتماشای شگفتی های خداونددرمن می نگردباخویش می گوید خوشاکه چنین نیستم اما درهول وحشتناک قیامت به تآسف گوید:کاش این چنین بودم...
ای مهربان معلم!دستهای کوچکم دردستهای خداوندگره خورده ست ودرفرازونشیب زندگی هرگز نخواهم افتاد.پس دستهای خسته ات رادردستهای کوچکم بگذارتاهرگزنیفتی زیرادستهایت دردستان خداگذاشته می شود.
الفبای زندگی وانچه راکه میدانی به من بیاموزکه این لطف خداست که اینگونه افریده شده ام.
خدایم راخواهم گفت تاتوراتکریم کند .ان روز که درصوراسرافیل دمیده شوددرآن وحشتناک دشت سوزان پدرومادرم رادرآغوش گرفته ام وفریادخواهم زد از اودورشوید؛اورامیازارید؛بااومهربان باشیدکه اودرآن دیاربامن مهربان بود؛اوآموزگارمن بود.
ای پاکدامن معلم هرگزنامم رافراموش نکن تادرفردای فیامت نام زیبای تورادرگوش خداوندمهربان زمزمه کنم.
دوستت دارم تاهمیشه
متن بالااززبان مادریکی ازدانش آموزانم
موفق باشید
گل!